به گزارش شبکه معالم، دکتر عباس جوارشکیان، عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد در دومین نشست از سومین(آخرین) روز از مدرسه تابستانی فلسفه اسلامی به تبیین موضوع «فیلسوفان مسلمان و نقش اعدادی واقعیت خارجی در ادراک حسی» پرداخت.
وی گفت: درباره ادراک حسی و علم به محسوسات مادی خارجی سؤالات مهم و گوناگون فلسفی مطرح است که فلاسفه اسلامی در مباحث خود به صورت مزجی به این مسائل پرداخته اند اما در این بین بحث مهمی که قابل طرح است آنست که نقش ارتباط و اتصال حسی با خارج در پیدایش صورت حسی چیست؟ در واقع همه حکما تاکید دارند که صورت حسی را هر چیزی خلق می کند چه نفس باشد چه مبداء مثالی چه عقل فعال یا هر چیز دیگر، لازم است که انسان با واقعیت محسوس خارجی ارتباط داشته باشد و در فلسفه اسلامی سه نقش مهم را برای این ارتباط قائل شده اند.
دکتر جوارشکیان تأکید کرد: یک جهت مهم که همه بر آن تاکید کرده اند همین جهت آماده سازی نفس برای درک صورت حسی است در واقع برای افاضه باید این آمادگی از طریق ارتباط با واقع خارجی اتفاق بیفتد تا چیزی به او افاضه شود. وجه دیگر تقوم است بدین معنا که به محض قطع شدن ارتباط با محسوس خارجی صورت حسی هم زائل خواهد شد. آخرین جهت نیز بحث تطابق است.اما باید گفت مسئله مهم تر از این جهات است و اساسا آن صورت حسی موجب ارتباط حضوری با واقع خارجی است که این جهت کمتر در فلسفه اسلامی مورد بحث قرار گرفته است.
وی افزود: نقد و نظریه بنده کاملا بر مبنای صدرا قابل تبیین است و نگرشی نو در حوزه تفکر صدرایی محسوب می شود.
وی بیان داشت: در پیدایش ادراک حسی ۴ نظریه اصلی وجود دارد. مشائین علم را اخذ و حصول صورت می دانند که صورت در قوای ادراکی و نهایتا برای نفس ایجاد می شود. دیدگاه دوم اضافه اشراقیه است. نظر سوم مربوط به صدراست که معتقد به فاعلیت نفس برای صورت ادراکی حسی است. دیدگاه دیگری که در ادامه نظریه صدراست، آنست که افاضه را از یک مبداء مثالی و ملکوتی بدانیم. این دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی است.
عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی خاطرنشان کرد: به همه این نظریات ایرادت مهمی وارد است. نقد مهم نظریه مشائین آنست که چگونه صورت را منطبعه و مادی می دانند و از آن طرف می گویند نفس ناطقه مدرِک است؟ و اگر کسی بگوید نفس بالعرض علم پیدا کرده، و واسطه ابزار و قوای نفس است، در اینصورت اتصاف حقیقی علم برای قواست نه نفس. ماهیت اضافه نیز در مسلک اشراق به غایت مبهم است. مهمترین اشکال نظریه صداریی نیز آنست که اگر صورت قیام صدوری به نفس دارد نه حلولی پس چگونه به محض انقطاع توجه به ماده خارجی آن صورت هم از بین می رود؟ دیدگاه علامه هم به نظر قابل نقد است که اگر افاضه از ناحیه مبدأ مثالی باشد، باید اوصاف صور مثالی را داشته باشد بنابراین آیا واقعا این صورت حسی مانند صورت مثالی است؟ مضافاً به این که چهره مثالی موجودات غیر از چهره طبیعی و مادی آنهاست و چهره باطنی فرد با چهره ظاهری خیلی متفاوت است . اشکال دیگر نیز آنست که این نظریه نمی تواند خطای حسی را تبیین کند.
وی گفت: اعتقاد بنده این است که اگر ما به این مسئله جدی توجه کنیم می فهمیم نقش اعدادی شیئ محسوس نقسی محوری است و اعداد امری حاشیه ای نیست و غلیظ ترین رنگ را همین اعداد دارد. زیرا اولا اگر صورت منطبعه هیچ نقش معرفتی ندارد این اماده سازی معرفتی هیچ توجیهی ندارد و اگر نقش معرفتی دارد، چرا لازم است صورت دیگری بسازد؟ یعنی خود این اعداد مرتبه ای از آن مراتب ادراک است. ثانیا نظریه تطابق نظریه مخدوشی است. علم این همانی و عینیت است. علم انکشاف است. بعنی باید با خود واقع مستقیما ارتباط برقرار کنیم. حال آن صورت با واقع مطابق است به چه معناست؟ یعنی همان است، پس چرا دوتاست؟ اگر غیر آن است پس این همان برقرار نیست. اساسا تا ادراک حسی به واقعیت منتهی نشود مقوله علم، ارزش علم و واقع نمایی علم حاصل نمی شود.
دکتر جوارشکیان تصریح کرد: از این رو تا ارتباط مستقیم نباشد هیچوقت به علم نمی توان رسید. بنابراین اینجا هم ادراک حضوری اتفاق می افتد. در ادراک عقلی می گویید نفس عالم عقل را شهود می کند. در ادراکات مثالی نفوسی هستند که اطلاع بر مغیبات پیدا می کنند و شهود پیدا می کنند و از آن تصویر سازی می کنند. خوب همین حرف را هم در عالم ماده بزنید و در واقع باید گفت نفس با واقع خارجی مرتبط شده، اتصال وجودی پیدا کرده است.اتصال وجود ملازم وحدت و ارتباط است و اگر اتصال نباشد باید رابطه فعل و انفعال و علی و معلولی را انکار کنید. پس باید درک حضوری داشته باشم.
وی ادامه داد: اتحاد نفس و بدن، وحدت کل القوی بودن نفس، خود حرکت جوهری نفس، عین الربط بودن معلول نسبت به علت همه از مبانی حکمت صدرایی است که این درک حضوری را توجیه می کند.
عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی بیان کرد: اما علم حضوری یعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر که ملازم با اتحاد است. اگر این نوع علم ملازم با اتحاد و یگانگی است، کسی که دارد شهود می کند خطای در شهود یا از ناحیه تحلیل های بعد از شهود است یا قبل. اما د رخود شهود هم خطا هست. چنانچه اگر وجود من معوج بود، عالم را معوج می بینیم. بنابراین مطابق این نظریه خطاپذیری ادراک حسی نیز قابل تبیین است.