معنا به مثابه گرانیگاه زندگی بشر / بدون برقراری ارتباط مناسب بین انسان و خدا، زندگی انسان به طور بالفعل معنادار نمی شود

شبکه معالم – دانشیار دانشگاه تهران اظهار داشت: در نگاه کلامی، معنادار شدن زندگی منوط و مشروط به وجود خداوند است ولی صرف وجود خدا برای معنا بخشیدن به زندگی انسان کافی نیست.

به گزارش شبکه معالم, دکتر امیرعباس علیزمانی در کارگاه یک روزه سلسله از نشست های تخصصی مسائل نوین کلامی با موضوع “دین و معنای زندگی” از سوی مرکز تخصصی طوبی با همکاری معاونت آموزش مرکز مدیریت حوزه علمیه خراسان و گروه آموزشی فلسفه و کلام اسلامی مرکز تخصصی آخوند خراسانی برگزار شد، به تبیین معنای زندگی و ذکر دیدگاه های کلامی و فلسفی و تفکیک دیدگاه عینیت گرا و ذهنیت گرا در این موضوع پرداخت.
وی با بیان پیشینه حدود سیصد ساله موضوع معنای زندگی، فضای جامعه جهانی و چگونگی رسیدن به احساس خلأ و نیازمندی به معنا را ترسیم کرد و گفت: با پیشرفت های زندگی بشر، با جامعه ای مواجه می شویم که هر لحظه تغییر می کند. جامعه ای که معتقد است شروعش بیگ بنگ و بی معنا و دترمینستی و خشک و بی روح است و انسان یک مسافر ناخوانده ی پرتاب شده به این جهان است که به مرور تکامل یافته و پس از مرگش همه چیز به پایان می رسد. ارتباط بشر با خدا دچار یک کسوف معنا شده و ارتباط با آسمان از سوی انسان قطع یا کمرنگ شده و جهان خالی از معنا شده است. در این زمان نیاز به معنا حس می شد.

معنای زندگی چیست؟
وی افزود: زندگی از تولد تا مرگ محسوب می شود اما آنچه ما راجع به آن صحبت می کنیم آن بازه ای است که آگاهانه انتخاب می کنیم تا زمان مرگ است. زندگی مجموعه انتخاب های ما است در ساحت کلی زندگی و مرگ هم جزء همین کلیت است همچون غم و رنج و … . در پرداختن به زندگی نمی توان به لایه های اولیه زندگی اکتفا کرد و طلب معنا مستلزم فراتر رفتن از این حد است.
معنا دارای دو تعریف است، اول به معنای غایت و هدف است و دوم به معنای ارزش است؛ یعنی چه چیزی زندگی را ارزشمند می کند؟ زندگی محدود و سرشار از رنج ها است،چه چیزی ارزش رنج کشیدن را دارد؟ غایت الغائات زندگی چیست؟ آنچه خودش فی نفسه یا لنفسه ارزش داشته باشد کدام غایت ارزشمند است؟
وی ادامه داد: غایت یا غایت هایی که ارزش ذاتی داشته و مطلوب و مقصود بالذات هستند کدام اند؟ آیا برای فرایند طولی زندگی، معنا، مطلوب و غایت نهایی ای وجود دارد که همه این سلسله را تبیین و تحلیل کند و به همه آن ها معنا و ارزش و اهمیت ببخشد, بدون اینکه خود از جای دیگر کسب معنا و ارزش کند؟
وی سپس بیان داشت: سوال از معنای زندگی در صورتی قابل طرح است که خود زیستن به معنای هرروزیِ آن غایت و مطلوب نهایی و بالذات نباشد. به عبارت دیگر فرض “زندگی برای زندگی” با پرسش عمیق و واقعی از معنای زندگی ناسازگار است. پرسش از معنای زندگی در صورتی قابل طرح است که خود زندگی بهانه ای یا وسیله ای برای غایتی برتر و با اهمیت تر باشد و این امر برتر هرچه باشد نمی تواند به خود این مرتبه ی غریزی قابل ارجاع باشد. امری که به جریان عادی زندگی روح، اهمیت و ارزش می بخشد، نمی تواند خودش جزئی از همین زندگی فاقد اهمیت و ارزش نهایی باشد. شاید به همین جهت برخی مدعی هستند که تنها امری متعالی می تواند به زندگی انسان معنا ببخشد.
دکتر علیزمانی به بیان نظریات دینی و غیر دینی در معنای زندگی پرداخته و گفت: یکی از زمینه های اصلی که موجب مطرح شدن بحث معنای زندگی می شود مواجهه انسان با درد، رنج، شکست و مرگ است که در نتیجه این سوال مطرح می شود که آیا زندگی آمیخته با درد، رنج و مرگ ارزش زیستن دارد؟ در پاسخ به این سوال باید دید رنج از چه نوعی است؟ گاهی رنج بیهوده و بی دلیل است و لذا تحمل ناپذیر و تلخ است. گاهی رنج معقول است و انسان دلیل آن را می داند و تحمل می کند. گاهی نیز رنج معقول و شیرین و دوست داشتنی است, در اینجا سخن از تحمل دشواری مبتنی بر محاسبه و توجیه نیست، سخن از عشق و شور بیکران به سوی چیزی است که در راه رسیدن به آن مطلوب رنج ها و دردها شیرین و جذاب و گواراست.
برخی معتقدان به نیهیلیسم که زندگی را بی معنا می شمارند، رنج کشیدن بار هستی به وسیله انسان را رنجی بدون توجیه و زیادی و نامعقول و بالاجبار می دانند.

معنای زندگی در نگاه کلامی
وی در ادامه بیان این مبحث ابراز داشت: در نگاه کلامی، معنادار شدن زندگی منوط و مشروط به وجود خداوند است ولی صرف وجود خدا برای معنا بخشیدن به زندگی انسان کافی نیست. به عبارت دیگر زندگی انسان “می تواند” معنادار شود. علاوه بر وجود خدا در متن واقع، انسان نیز باید در ارتباطی مناسب با خدا قرار بگیرد و بدون برقراری ارتباط مناسب بین انسان و خدا، زندگی انسان به طور بالفعل معنادار نمی شود. نگاه دیگر در این زمینه نگاه پسینی یا علمی است که معتقد است با توجه به پیشرفت علمی بشر, پاسخ از معنای زندگی را هم باید در علم جستجو کرد.

وی در انتها به تفکیک دیدگاه عینیت گرا و ذهنیت گرا پرداخت و افزود: در باب معنا دو دیدگاه وجود دارد: اول کسانی که معنا را امری واقعی و بیرونی می دانند و آن را امری مکشوف می شمارند که انسان “می تواند” و “باید” به آن دست پیدا کند . دوم کسانی که معنا را برخاسته از درون انسان می دانند و آن را امری نفسی تلقی می کنند. در این دیدگاه معنا امری “مجعول” است که از اراده و گزینش ها و تعهدات شخصی انسان سرچشمه می گیرد و هیچ منبع بیرونی ای ورای اراده شخص وجود ندارد.
کسانی که درباره معنا دیدگاه “درون زا” دارند آن را امری مجعول می دانند و در مقابل , کسانی که معنا را ” برون زا” می شمارند آن را واقعیتی عینی و بیرونی می دانند که قابل کشف است و شخص باید برای دستیابی به معنا به آن نائل شود.
معنای زندگی نمی تواند جعلی باشد، زیرا معنا گرانیگاه زندگی فرد است، معنای جعلی چنین توانی ندارد؛ در حالی که معنا قوه ی ماسکه ی درونی است. در جایی که معنا وجود نداشته باشد، شبه معنا بوجود می آید. شبه معنا یا احساسِ معنا ممکن است شرط لازم باشد ولی هرگز شرط کافی نیست.

دیدگاهتان را بنویسید