به گزارش شبکه معالم، هشتمین پنل از مجموعه پنل های هشتمین همایش بین المللی فلسفه دین معاصر «تنوع ادیان» با عنوان «تنوع ادیان و مسائل مرتبط» و با حضور دکتر اکبر قربانی، استادیار گروه معارف اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردستان، دکتر امیرعباس علیزمانی، دانشیار گروه فلسفۀ دین، دانشگاه تهران و دکتر حامد قدیری، دکتری فلسفه (گرایش منطق)، دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد.
تمایز ظاهر و باطن، کلید فهم وحدت متعالی ادیان
دکتر اکبر قربانی، استادیار گروه معارف اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد اردستان گفت: در پاسخ به مسئلۀ تنوّع و نسبت میان ادیان، فریتیوف شوان و اصحاب حکمت خالده، به «وحدت متعالی ادیان» قائلاند. بنابراین دیدگاه، وحدتی حقیقی در ادیان وجود دارد که درونی و متعالی است. شوان تنوّع ادیان و تفاوتهای ظاهری آنها را میپذیرد و با تأکید بر منشأ الهیِ دین و با تمایز نهادن میان ظاهر و باطنِ دین، تنوّع ادیان را ناشی از گوناگونی وحیها، متناسب با ظرفیّتها و قابلیّتهای بشری میداند.
وی افزود: از نظر او کثرت صوَر قدسی، مانع وحدت حقیقی ادیان در بالاترین مراتب وجود نیست و هرچند بیشتر انسانها یا همان اهل ظاهر، نمیتوانند این وحدت بَرین را فهم کنند، اما عارفان اهل باطن، با شهود عقلانی و تحقّقپذیری معنویِ ناشی از تمییز مابعدالطبیعی و تمرکز بر حقایق عقلانی و معنوی، به دریافت وحدت درونی و متعالی ادیان نائل میشوند.
دکتر قربانی بیان داشت: این نوشتار، به شیوۀ توصیفی–تحلیلی، نشان داده است که تمایزات هستیشناختی همچون تمایز مراتب واقعیت و تمایز مطلق و نسبی، تمایزات معرفتشناختی همچون تمایز عقل کلّی و عقل جزئی و تمایز مشربِ ظاهری و مشربِ باطنی، و تمایزات انسانشناختی همچون تمایز اهل شریعت و اهل طریقت در نظریۀ شوان، همگی به تمایز ظاهر و باطن باز میگردد که در واقع کلید اصلیِ فهم و دریافت این نظریه است. برخی منتقدین، تمایز ظاهر و باطن را منجر به نوعی نخبهگرایی و تکبّر دانستهاند؛ امّا مدافعان، تمایز ظاهر و باطنِ دین و تمایز اهل ظاهر از اهل باطن را مربوط به واقعیّاتی در قلمرو دین و ساحتِ انسان میدانند.
وی ادامه داد: این نظریه، بهخاطر تفکیک و تمایز شریعت و طریقت، به شریعتگریزی و مسامحهگری و التقاط دینی نیز متّهم شده است؛ امّا توجه به بُعد باطنیِ دین یا همان عرفان، به معنای بیتوجّهی به شریعت و ظاهر دین نیست و شوان به همراهی و همزیستی ظاهر و باطن در ادیان توجه دارد و فراتر رفتن از صوَر دینی را به معنای انکار یا کنارنهادن آنها نمیداند و از اینرو نظریهاش به مسامحهگری و بیتفاوتیِ دینی و نیز عرفان شریعتگریز، نمیانجامد. شوان در پی حذف اختلافات ظاهری ادیان و برساختن یک دین کلّی نیست و نظریهاش را نمیتوان نوعی التقاط دینی یا جمع و تلفیق ادیان دانست.
معنا یا معانی زندگی: کثرتگرایی یا انحصارگرایی دینی در مواجهه با معنای زندگی
دکتر امیرعباس علیزمانی، دانشیار گروه فلسفۀ دین، دانشگاه تهرانگفت: آیا زندگی ما انسانها معنایی دارد یا تهی از معناست؟ بر فرض معناداری آیا این معنا امری واحد، فراگیر و انحصاری است یا امری متکثر، ذهنی، منطقهای و انسانی است؟ ادعای اصلی این مقاله این است که این ادعا که زندگی یا فقط یک معنا دارد و یا هیچ معنایی ندارد همان اندازه کاذب است که معنای زندگی امری کاملاً متکثر و نسبی و درونی و شخصی است. مقاله از زاویۀ خاصی به این بحث میپردازد و آن عبارت است از اینکه انحصارگرایی دینی مستلزم نوعی انحصارگرایی درباب معنای زندگی و کثرتگرایی دینی مستلزم کثرتگرایی درباب معنای زندگی است.
وی بیان کرد: پیشنهاد اصلی ما در این نوشتار این است که در میانۀ انحصارگرایی افراطی درباب معنای زندگی و کثرتگرایی محض در این باب، راه سوم دیگری را برگزینیم که از نوعی «وحدت در عین کثرت معنا» دفاع میکند: ما میتوانیم با موازین عقلی چهارچوبهای کلی و فراگیری برای تفکیک زندگی معنادار از زندگی بیمعنا ترسیم کنیم و معیارهای کلی ارائه دهیم تا معنا را از شبهمعنا و ضدّمعنا تفکیک کند، ولی در عین حال شیوههای مختلف زیستن بتوانند این معیارها را برآورده ساخته و نیز تا حدی از معنا و ارزش زیستن برخوردار باشند.
دکتر علیزمانی اضافه کرد: از آنجا که هر یک از ادیان رسمی و بزرگ جهانی شیوهای خاص را برای زیستن و رسیدن به معنای زندگی پیشنهاد میکند ما با کثرتی از شیوهها روبهرو هستیم که بهطور همسانی زندگی ما را معنادار نمیکنند. به تعبیری ما با سطوح مختلفی از معنا و شیوههای مختلفی از زیستن روبهرو هستیم که از سوی ادیان مختلف پیشنهاد شده است. چون معنای زندگی امری تشکیکی است و ذات مراتب است، هرچند ممکن است هر یک از ادیان مرتبهای از معنا را فراهم نماید ولی ما باید در جستوجوی مدلی از زیستن باشیم که معنای کاملتر و عمیقتر و جامعتری را برای زندگی انسانی فراهم نماید.
ارجاع متعین به ساحت الهی
دکتر حامد قدیری، دکتری فلسفه (گرایش منطق)، دانشگاه تربیت مدرس گفت: یکی از بزنگاههای چالشبرانگیز در زبان دینی با نسبت میان این دو گزاره سروکار دارد: (۱) ساحت الهی/مطلق کاملاً از ساحت بشری/ممکن منفک است، (۲) میتوان در زبانْ به شکل متعیّنی به ساحت الهی/مطلق ارجاع داد و از آن سخن گفت. رویکردهای متفاوتی حول امکان جمع (۱) و (۲) مطرح شده که طبق یکی از آنها، موسوم به نظریۀ بدوی (face value theory)، این دو گزاره قابلجمعاند.
وی خاطرنشان کرد: در این مقاله، با تکیه به دو استدلال هیلاری پاتنم در متافیزیک و معناشناسی، استدلال میشود که نمیتوان این دو گزاره را به همین شکل و بدون هیچ تعدیلی پذیرفت. در این راستا، ابتدا پس از توصیف استدلال مدلتئورتیک و استدلال دوقلوی زمین، ساختارِ مشترکِ میان آنها به این شکل ارائه میشود: اگر دو ساحتِ مفروض که قرارست رابطۀ ارجاعی با یکدیگر داشته باشند، کاملاً از هم منفک باشند، آنگاه نمیتوان رابطۀ ارجاع متعیّنی میان آنها برقرار کرد. سپس با احصای مشخصههای این استدلال، جریان آن در حوزۀ زبان دینی نشان داده میشود که به موجبِ آن، اگر ساحت الهی/مطلق کاملاً از ساحت بشری/ممکن منفک باشد، آنگاه نمیتوان به شکل متعیّنی به آن ارجاع داد و از آن سخن گفت.
دکتر قدیری نتیجه گرفت: نهایتاً بر پایۀ این استدلال، سه راه برونرفت از تعارض یادشده معرفی میشود: یا باید از اساس، پیشفرض این استدلالها مبنی بر قراردادیبودنِ زبان را کنار بگذاریم و ماهیتی الهی برای آن قائل شویم یا باید امکان ارجاع متعیّن به ساحت الهی و در نتیجه سخنگفتن از آن را نفی کنیم یا باید ماهیتی پدیداری و ذهنآلود برای ساحتِ الهیِ متعلَّق زبان بپذیریم. در این حالت، میتوان شِماهای مفهومی متعدد و بدیلی برای سخنگفتن از ساحت الهی داشت که همینْ مواجههای پلورالیستی با مسئلۀ تنوع ادیان را توجیه میکند.